آخرین اخبار
اشتراک گذاری
11 شهریور 1403
کد مطلب : 784

مقدمه

صفر، مکمّل محرم است؛ ماهی است که در آن، پیام پیروزی خون بر شمشیر طنین انداز می شود و عاشورا در آن التیاممی یابد و آرامش پیدا می کند.

مقاله حاضر، مجموعه ای از موضوعات قابل طرح و بحث در دهه آخر صفر است.

این موضوعات به نوعی تکمیل کننده مباحث مطرح شده در مقاله «شبهای ماه خون» است که به قلم همین نگارندهدر شماره پیشین مجله ارائه گردید.

این نوشتار، تلاش می کند با طرح موضوعات ذیل، سوگواران این ماه را به برخی سنتهای حسنه متوجه سازد تا گامیهرچند کوتاه در راستای احیای سنتهای اسلامی بردارد.

اوّل: دانایی و جهل

بخش گسترده ای از رسالت انبیا و اولیای الهی، زدودن جهل و نمایاندن آفتاب دانش است. برطرف کردن غبار نادانیاز عقل سبب می شود که بنده به طور فطری، راه درست را از نادرست تشخیص دهد و مسیر سعادت خود را هموار سازد.بنابراین، دانایی، یک ارزش و جهل یک ضدّ ارزش محسوب می شود؛ از اینروست که اسلام بر تحصیل علم و داناییبسیار تأکید کرده است.

دانایی در قرآن

۱. اولویت دانایان بر نادانان: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ الاْءَلْبَـبِ »؛ «آیا کسانی که می دانند باکسانی که نمی دانند برابرند؟ تنها خردمندان، متذکّر می شوند.»

۲. دانش، وسیله هدایت: «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَیُؤْمِنُواْ بِهِی فَتُخْبِتَ لَهُو قُلُوبُهُمْ»؛ «و تا آنان که دانش یافته اندبدانند که این [قرآن] حق است و از جانب پروردگار توست و بدان ایمان آورند و دلهایشان برای او خاضع شود.»

۳. دانش، مایه خشیت الهی: «إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَـآؤُاْ»؛ «از بندگان خدا تنها دانشمندان هستند که از او می ترسند.»

۴. دانش، هدف رسالت انبیا: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُواْ عَلَیْهِمْ ءَایَـتِهِی وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَـبَوَالْحِکْمَهَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَـلٍ مُّبِینٍ »؛ «به یقین، خدا بر مؤمنان منّت نهاد که پیامبری از خودشان در میان آنانبرانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان سازد و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد؛ هرچند قبل از آن درگمراهی آشکاری بودند.»

دانایی در روایات

۱. ضرورت تحصیل دانایی: امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: «رَأسُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ وَ غَایَهُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ؛ ابتدای برتریها، علم و انتهایبرتریها نیز علم است.»

۲. برتری دانایی بر ثروت: امام علی علیه السلام می فرمود: «اَلْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، اَلْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ اَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَهُ وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَی الاِْنْفَاقِ؛ علم از ثروت بهتر است؛ زیرا علم از تو نگه داری می کند؛ ولی تو باید از مال نگه داری کنی و ثروتبا بخشش کم می شود؛ اما دانش با بخشش بهتر و پاکیزه تر می شود.»

۳. پاداش دانایی: حضرت علی علیه السلام فرمود: «رَکْعَتَانِ مِن عَالِمٍ خَیْرٌ مِنْ سَبْعِینَ رَکْعَهً مِنْ جَاهِلٍ لاَِنَّ الْعَالِمَ تَأتِیهِ الْفِتْنَهُ فَیَخْرُجُ مِنْهَا بِعِلْمِهِ وَتَأتِی الْجَاهِلَ فَیَنْسِفُهُ نَسفا؛ دو رکعت نماز عالم برتر از هفتاد رکعت نماز جاهل است؛ زیرا هنگامی که فتنه ای رخ دهد، عالمبا استفاده از علمش از آن رهایی می یابد؛ اما هنگامی که جاهل در فتنه ای بیفتد، او را ضایع و تباه می کند.»

ارزش عالمان هدایتگر

روزی زنی خدمت صدیقه کبرا علیهاالسلام رسید و عرض کرد: «مادر ناتوانی دارم که در مسائل نمازش به مسئله مشکلیبرخورده و مرا به خدمت شما فرستاده است تا پاسخ آن را دریافت کنم.» حضرت فاطمه علیهاالسلام از او خواست تا آن را مطرحکند. زن، سؤال خود را پرسید و حضرت به روشنی، پاسخ آن را بیان فرمود. زن سؤال دیگری به ذهنش رسید و آن رامطرح کرد و پاسخ گرفت و پس از آن مسئله بعدی و تا ده سؤال را مطرح کرد.

حضرت، همه را پاسخ داد تا جایی که زن، خود خجالت زده شد که سؤال دیگری بپرسد و عرض کرد: «ای دختررسول خدا صلی الله علیه و آله ! دیگر سؤال نمی پرسم و مزاحم شما نمی شوم.» حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: «نگران مباش! باز هم سؤال کن.من با کمال میل بدان پاسخ خواهم گفت. حال بگو بدانم اگر کسی اجیر شود که بار سنگینی را بر بام حمل کند و در عوضآن مبلغ صد هزار دینار طلا اجرت بگیرد، آیا از حمل آن بار خسته می شود؟» زن پاسخ داد: «نه، هرگز از حمل آن خستهنمی شود؛ زیرا در برابر آن مزد هنگفتی گرفته است.»

حضرت فرمود: «خدا در برابر هر مسئله ای، بیش تر از اینکه بین زمین و آسمان پر از درّ شود به من ثواب خواهد داد.با این حال، چگونه از پاسخ دادن به آن خسته شوم. از پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «علمای شیعه من روز قیامتمحشور می شوند و خداوند به اندازه علوم آنان و درجات کوشش آنها در راه هدایت مردم برایشان ثواب و پاداش در نظرمی گیرد و به هر کدامشان هزار خلعت از نور عطا می کند. سپس منادی حق ندا می دهد: ای کسانی که یتیمان (پیروان) آلمحمّد را سرپرستی کردید، در آن حالی که دستشان به اجدادشان (اهل بیت علیهم السلام ) نمی رسید که در پرتو علوم شما ارشادشدند و دیندار زندگی کردند، اکنون به اندازه ای که از علوم شما استفاده کرده اند، به ایشان خلعت بدهید. حتی به برخی ازآنان صد هزار خلعت داده می شود. پس از آن تقسیم خلعتها، خداوند فرمان می دهد: بار دیگر به علما خلعت بدهید تاخلعتشان تکمیل شود. سپس دستور می دهد آن را دو برابر کنید. همچنان در باره شاگردان علما که خود شاگرد تربیتکرده اند، چنین دستور می دهد.»

آن گاه حضرت به آن زن فرمود: «ای بنده خدا! یک نخ از این خلعتها هزار هزار مرتبه از آنچه خورشید بر آن می تابد،پرارزش تر است؛ زیرا امور دنیوی توأم با رنج و مشقت است؛ اما نعمتهای اخروی هیچ عیب و نقصی ندارد.»

پرهیز از غرور علمی

«امام [خمینی] رحمه الله هیچ وقت غرور علمی نداشت؛ مثلاً یک تعابیری در نوشته های بعضیها هست؛ ولی امام رحمه الله هیچ کدام از آن تعابیر را ندارد که آدم بفهمد اینجا دیگر مبتهج شده است. اگر هم بوده، خیلی کم است؛ به طوری که الآن مندر نظرم نیست. با اینکه کتاب تحریر الوسیله را نسبتا زیاد دیده ام؛ اما اینکه در آن یک ابتهاجی داشته باشد و تعابیری بهکار ببرد؛ مثل: «لَمْ یَسْبِقْنِی أَحَدٌ؛ کسی تا به حال [در فهم این مطلب] بر من سبقت نگرفته است»؛ این طور نبود. در طول مدتیکه امام رحمه الله اشتغال داشته و درسهایی که داده، شاگردهای بسیاری را تربیت کرده است و تمام اینها بهترین شاهد است بهاینکه ایشان از نظر علمی در مقام والایی بودند.

در مسجد اعظم که امام رحمه الله درس می دادند، بنده هم شرکت می کردم. پس از اتمام درس، ایشان قدری می نشستند وافرادی گردشان جمع می شدند. اشکالی به ذهنم آمده بود که خدمتشان مطرح کردم، امام رحمه الله به فکر فرو رفتند و گفتند:«باید فکر کنم» و جواب ندادند و این خیلی تواضع است؛ چون معمولاً استاد در چنین اوقاتی برای اینکه مقام علمی اشجلوی شاگردان خدشه دار نشود، بلافاصله جوابی را می دهد.

توسل

یکی از اهداف بلند قیام امام حسین علیه السلام مبارزه با نادانی در امت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ زیرا آنان در هاله ای از گمراهیفرو رفته بودند؛ از این رو در زیارت اربعین ابا عبد اللّه علیه السلام می خوانیم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْفِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حِیرَهِالضَلاَلَهِ؛ و خون خویش را در راه تو (خدا) داد تا بندگان تو را از نادانی و سرگردانی در گمراهی [و جهل] دور کند.»

پیام اربعین سید الشهدا علیه السلام مبارزه با جهل است و این پیام در چهلمین روز شهادت امام علیه السلام آوازه می یابد؛ آن گاه کهگرمی حماسه به تنوره برافروخته عرفان عاشورا گراییده است تا عرفان و حماسه در نگار عاشورا تکمیل کننده هم باشند؛در دوره ای که شمشیر بر زمین گذاشته شد و سلاحی دیگر در مقابل ظلم و استبداد در دست عاشوراییان قرار گرفت؛ امادر این روز، دیگر خبری از آن حماسه سازان نیست و وقت زنده کردن پیامشان است. در چنین روزی، زائری تنها وجامانده از قافله عاشوراییان ـ که محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و پنج امام معصوم علیهم السلام را درک کرده بود ـ بر مزار خورشیدعاشورا رسید و نام خود را به عنوان اوّلین زائر ثبت کرد.

آری! جابر به همراه «عطیه عوفی» به قصد زیارت مزار امام به کربلا آمد. ابتدا به کرانه فرات رفت و غسل کرد. سپسبدن خویش را خوشبو ساخت و آرام آرام به سمت قبر سید الشهدا علیه السلام رفت. از آنجا که چشمانش نابینا بود، از عطیهخواست که دستش را به مزار امام برساند. کم کم به شدت گریه او افزوده شد تا آنجا که خود را بر مزار انداخت و از شدتگریه از هوش رفت. وقتی به هوش آمد، سه مرتبه فریاد زد: یَا حُسَیْن، یَا حُسَیْن، یَا حُسَیْن.» سپس گفت: «حَبِیبٌ لاَ یُجِیبُ حَبِیبَه؛[آیا] دوست پاسخ دوست خود را نمی دهد؟» اما بی درنگ، پاسخ خویش را داد و گفت: «چگونه پاسخ می خواهی از کسیکه رگهای گردنش بر پشت و شانه اش آویخته و بین سر و بدنش جدایی افتاده است.»

دوم: زهد و دوری از دنیاطلبی

زهد در لغت، عبارت است از: ترک شی ء و اعراض از آن و بی میلی و بی رغبتی به آن و به معنای کوچک و حقیرشمردن نیز آمده است. زهد در اصطلاح، عبارت است از: ترک دنیا برای رسیدن به آخرت. زهد از اعمال جوارحیمحسوب می شود؛ اما اگر عبارت از بی رغبتی و بی میلی به دنیا باشد ـ که ملازم باشد با ترک آن ـ از اعمال جوانحیمحسوب می شود.

زهد در قرآن

در قرآن فقط یک واژه از ریشه زهد آمده است:

«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِم بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَهٍ وَ کَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّ هِدِینَ »؛ «و او [یوسف] علیه السلام را به بهای ناچیزی (چند درهم)فروختند؛ در حالی که در آن بی رغبت بودند.»

اما در باره ضرورت دوری از دنیا، آیات بسیاری نازل شده است که برخی از آنها عبارت اند از:

۱. حقیقت زندگی دنیا:

«اعْلَمُوآاْ أَنَّمَا الْحَیَوهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَهٌ وَ تَفَاخُرُ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الاْءَمْوَ لِ وَ الاْءَوْلَـدِ … وَ مَا الْحَیَوهُ الدُّنْیَآ إِلاَّ مَتَـعُ الْغُرُورِ »؛«بدانید که زندگانی دنیا در حقیقت، بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزون جویی در اموال وفرزندان است و زندگانی دنیا جز کالای فریبنده نیست.»

۲. ضرورت دوری از دنیا:

«وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِیآ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَوهِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقَی »؛ «و دیدگان خود را بهسوی آنچه ایشان را بهره مند کردیم مدوز (که این فقط) زیور دنیا است تا ایشان را بیازماییم و بدان که روزی پروردگار توبهتر و پایدارتر است.»

زهد در روایات

در روایات علاوه بر معنا کردن زهد، از ویژگیها، آثار و نتایج آن بحث شده است که در اینجا به سه مورد بسندهمی کنیم.

۱. چیستی زهد:

قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «الزُّهْدُ فِی الدُّنْیَا قَصْرُ الاَْمَلِ وَ شُکْرُ کُلِّ نِعْمَهٍ وَ الْوَرَعُ عَنْ کُلِّ مَا حَرَّمَ اللّه؛ زهد در دنیا، یعنی کوتاه کردن آرزوو شکر کردن همه نعمتها و پروا از هر چه خدا حرام کرده است.»

۲. دلیل روی آوردن به زهد:

قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام : «اَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَاِنَّهُ لَمْ یَکْثُرْ اِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ اِلاَّ زَهَدَ فِی الدُّنْیا؛ بسیار یاد مرگ کن! پس به درستی که هیچانسانی یاد مرگ را زیاد نکرد؛ مگر اینکه در دنیا زهد ورزید.»

۳. نتیجه زهدپیشگی:

قَالَ السَّجَاد علیه السلام : «مَنْ زَهَّدَ فِی الدُّنْیَا هَانَتْ عَلَیْهِ مَصَائِبُهَا وَلَمْ یُکْرِهْهَا؛ هر کس در دنیا زهد پیشه ساخت، مصیبتهای آن بر اوآسان شد و از آن اکراه نداشت.»

افراط و تفریط، آفات ساده زیستی

روزی به امام علی علیه السلام خبر دادند «علاء بن زیاد» دوستدار شما، بیمار شده و در خانه آرمیده است. خانه او در بصرهبود. آن حضرت برای عیادت او به بصره رفت، از مردم نشانی خانه اش را پرسید و خانه وی را به ایشان نشان دادند.حضرت در زد و اجازه ورود خواست. در را به روی امیر مؤمنان علیه السلام گشودند و ایشان را به داخل راهنمایی کردند. خانهعلاء، بزرگ و مجلّل بود. امام، کنار بستر وی نشست و از احوالش پرسید.

پس از ساعتی، امام فرمود: «ای علاء! تو خانه ای به این بزرگی را در این دنیا برای چه می خواهی؟ در حالی که به خانهآخرت خود محتاج تری.»

علاء، سخنان حضرت را شنید و پذیرفت و گفت: «ای امیر مؤمنان! برادری به اسم عاصم دارم که به کلی دنیا را ترکگفته است و لباس خشن می پوشد؛ به قدری که به خانواده اش فشار می آورد و زندگی را بر آنان تلخ می کند. شما فرمودیدکار من درست نیست. آیا کار او درست است؟»

امام فردی را دنبال عاصم فرستاد. وقتی وی وارد شد، به امام و برادرش سلام کرد. حضرت، سلامش را پاسخ داد؛ امادر چهره او نگاه نکرد و چهره درهم کشید. پس از اندکی، به او فرمود: «ای دشمن جان خویش! شیطان، عقلت را برده و تورا به این کار کشانیده است. تو از اهل و عیالت خجالت نمی کشی؟ چرا به آنان رحم نمی کنی و برای آنان دلسوز نیستی؟آیا می پنداری پروردگاری که این همه نعمت پاک و حلال را بر تو ارزانی داشته، دوست ندارد تو از آن استفاده کنی؟ بدانکه تو بسیار کوچک تر از آن هستی که بخواهی در برابر خدای خویش این گونه بیندیشی!»

عاصم، خجالت زده پاسخ داد: «ای پیشوای مؤمنان! من از شما پیروی می کنم. شما چرا لباس خشن به تن می کنید وغذای ساده می خورید و به زندگی ساده اکتفا کرده اید؟» امام فرمود: «وای بر تو! تو خود را با من مقایسه می کنی؟ من مانندتو نیستم و وظیفه ای دیگر دارم. من پیشوای مسلمانان هستم. پس خوراکم و پوشاکم را باید تا حدّ ضعیف ترین وفقیرترین افرادی که در دورترین نقاط سرزمین اسلام زندگی می کنند، پایین بیاورم تا او بگوید رهبر و پیشوای من نیزمانند من می خورد و می پوشد. این وظیفه رهبری و زمامداری من است و تو هرگز چنین وظیفه ای نداری.» سخنان آنحضرت سخت در عاصم تأثیر گذاشت و از آن پس، شیوه درست ساده زیستی را برگزید.

سادگی در وسائل زندگی

امام خمینی رحمه الله در مدرسه آقای بروجردی در نجف روی یک قالیچه کرکی زبر نماز می خواندند. یک نفر، یک قالیچهکاشانی مناسب سجده آورد و خدمت ایشان تقدیم کرد. آقا دو شب با آن نماز خواندند و شب سوم ـ وقتی با ایشان از خانهبیرون آمدیم که به مدرسه برویم ـ فرمود: «آقای فرقانی این سجاده را ببر همان قالیچه اوّلی را بیاور.» ما هم ناچار شدیم آنقالیچه را برداریم و همان قالیچه زبر و خشن اوّلی را بیندازیم.

حیاطی که حضرت امام رحمه الله از آن می گذشت و به حسینیه می آمد، با پلاستیک سفید و معمولی پوشانده بودند؛ یعنیحتی برای جلوگیری از سرما آن را شیشه نکرده بودند.

توسل

علی علیه السلام اسطوره زهد است؛ همو که دنیا را در حسرت یک نظر و چشمداشت خود گذاشت. ابن ابی الحدید درترسیم مقام زهد آن امام می نویسد: «او سید الزهّاد و پیشوای پارسایان است؛ او که هرگز از طعامی به قدر سیری نخورد وهرگز لباس لطیف نپوشید.»

عبد اللّه بن ابی رافع می گوید که روز عیدی نزد مولایم امیر مؤمنان علیه السلام رفتم. دیدم کیسه ای سربسته را آورد و باز کرد.درون آن، نان خشک و مانده ای بود. امام، مقداری از آن خورد و سپس درب آن را محکم بست و لاک و مهر کرد. من باتعجب پرسیدم: «چرا درب کیسه را مهر می کنید؟» او پاسخ داد: «زیرا می ترسم حسنین علیهماالسلام به این نان، روغنی بیفزایند.»

نوشته اند: روزی مردی غریبه، وارد شهر کوفه شد. او به مسجد رفت و در گوشه ای از مسجد، پیرمردی را دید که بهاعتکاف نشسته است. هنگام افطار بود. مرد غریبه دید او سفره خود را پهن کرد تا افطار کند و از وی خواست تاهمسفره اش شود. مرد معتکف، مقداری نان جوی خشک بیرون آورد و ظرف آب را در کنار آن نهاد و روزه خود را افطارکرد؛ اما مرد غریبه هر چه کرد نتوانست از آن بخورد. ناچار برخاست و خداحافظی کرد و بیرون رفت. اندکی در شهرسرگردان ماند تا به خانه امام مجتبی علیه السلام رسید. آن بزرگوار با دیدن سرگردانی وی، از او خواست که مهمان ایشان شود وبه طور مفصل از وی پذیرایی کرد. وقتی مرد غریبه سیر شد، ناخواسته به یاد پیرمردی که در مسجد بود، افتاد و تقاضا کردتا مقداری طعام برایش ببرد. در این لحظه، اشک در چشمان امام مجتبی علیه السلام جمع شد که آن پیرمرد، پدر ما امیر مؤمنان علیه السلام است.

اکنون این حسین علیه السلام است؛ فرزند او که بر رواق شهادت ایستاده است و برای عروجی سرخ گون لحظه شماریمی کند و آنانی را که حب دنیا دارند از خیمه خویش بیرون می راند تا کربلا برای همیشه سربلند و روسفید باشد و نیتهایدنیایی در آن راه نیافته باشد؛ نه مقام، نه غنیمت و نه ثروت. او در روز عاشورا به دنیاپرستان فرمود: «قَدْ انْحَزَلَتْ عَطِیَاتُکُمْ مِنَالْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِکُمْ وَیْلَکُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛ هدایای شما همه از حرام است و شکمهاتاناز حرام پر شده است. پس بر دلهای شما مهر خورده است. وای بر شما! چرا ساکت نمی شوید و نمی شنوید؟»

سوم: عدالت اجتماعی

عدالت اجتماعی از جمله عالی ترین و ضروری ترین نیازهای جامعه بشری است. خداوند متعال نیز بخشی ازرسالت انبیا و اولیای خود را به تأمین این نیاز ضروری بشر اختصاص داد تا مردم در سایه آن بتوانند برای رشد و تعالیخود و جامعه خویش به سوی کمال گام بردارند. در جامعه مدرن امروزی نیز دولتها و حکومتها شعار تأمین آن را سرمی دهند؛ اما گاه در مصداق آن دچار اشتباه می شوند و گاه در اجرای آن و گاه به اسم آن به مردم ظلم می کنند. عدالتاجتماعی تنها در سایه اسلام و توحید قابل اجرا است.

عدالت اجتماعی در قرآن

۱. دستور به برپایی عدالت: «یَـآأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا کُونُوا قَوَّ مِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ »؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! برای خدا بهدادگری برخیزید و به عدالت شهادت دهید.»

۲. ضرورت دادرسی عادلانه: «فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ »؛ «میان ایشان به عدالت رفتار کن که خداوند،دادگران را دوست می دارد.»

عدالت اجتماعی در روایات

۱. سیمای بیدادگران در روایت: امام باقر علیه السلام فرمود: «اِنَّ اَشَدَّ النّاسِ حَسْرَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ عَبْدٌ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ اِلی غَیْرِهِ؛حسرت زده ترین مردم در روز رستاخیز، بنده ای است که سخن از عدالت گوید ولی با دیگران خلاف آن عمل کند.»

۲. شیرینی عدالت: امام صادق علیه السلام می فرماید: «اَلْعَدْلُ اَحْلی مِنَ الْماءِ یُصِیبُهُ الظَّمْأَنُ؛ عدالت، شیرین تر از آبی است کهشخص تشنه به آن می رسد.»

۳. عدالت هنگام قدرت: امیر مؤمنان علیه السلام فرموده است: «اَعْدَلُ النّاسِ مَنْ اَنْصَفَ عَنْ قُوَّهٍ؛ عادل ترین مردم کسی است که هنگامقدرت، انصاف داشته باشد.»

۴. شرایط عدالت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «مَنْ عامَلَ النّاسَ فَلَمْ یَظْلِمْهُمْ وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یَکْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ یُخْلِفْهُمْ فَهُوَ مَنْ کَمُلَتْمُرُوءَتُهُ وَظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ؛ هر که در رفتار خود با مردم به ایشان ستم نکند و به گاه سخن، دروغ نگوید و در وعده خود خلافنکند، مردانگی اش کامل و عدالتش آشکار است.»

اجرای عدالت در ماه رمضان

«حارث نجاشی» از جمله شاگردان و سخنوران عصر امامت امام علی علیه السلام بود و با اشعار خود از حریم ولایت وامامت ایشان دفاع، و معاویه را هجو و سرزنش می کرد. روزی در ماه مبارک رمضان به امام خبر دادند حارث نجاشی،شراب خورده است. امام دستور داد او را دستگیر کنند و نزد ایشان آورند.

امام علی علیه السلام با قاطعیت وی را بر زمین خوابانید و هشتاد ضربه شلاق به او حد زد. سپس دستور داد یک شب زندانیشود. امیر مؤمنان علیه السلام فردای آن روز، او را طلبید و بیست ضربه دیگر به وی شلاق زد. حارث از امام پرسید: «دیروز مراهشتاد ضربه حد زدی که حد شرابخواری بود. این بیست ضربه را برای چه زدید؟» امام پاسخ داد: «این بیست تازیانه بهسبب گستاخی تو در حرمت شکنی ماه رمضان است.»

عدالت درباره کارگزاران

روزی به امیر مؤمنان علیه السلام گزارش دادند ابن هرمه، مسئول بازار اهواز، خیانت کرده است. وقتی خیانتش برای اماماثبات شد در نامه ای به استاندار اهواز چنین نوشت: «آن گاه که این نامه به دستت رسید، بی درنگ ابن هرمه را از کار برکنارو زندانی کن و مردم را نیز از این کار آگاه ساز و به دیگر کارگزاران خود نیز اعلام کن. مبادا در انجام این دستور غفلت وکوتاهی کنی که مورد غضب خدا قرار می گیری و حتی با خود تو هم برخورد شدیدی خواهم کرد که از این کار به خدا پناهمی برم. وقتی جمعه رسید، او را از زندان بیرون بیاور و سی و پنج ضربه شلاق به او بزن و وی را دور همان بازار اهوازبگردان تا اگر کسی پولی از او طلب دارد که ابن هرمه به ناحق گرفته است اثبات و از اموالش پرداخت شود.

سپس او را دوباره دست بسته و با ذلت به زندان بینداز و پاهای او را محکم با کمربند ببند و فقط هنگام نماز باز کن.مانع از این نشو که کسی برای او خوراک و نوشیدنی و فرش و لباس در زندان بیاورد؛ اما اجازه رفت و آمد با کسی را بهوی مده تا کسی راه مکر و حیله به او یاد دهد و یا به خلاصی امیدوار کند. اگر گزارش رسیدکه کسی دست به این کار زدهاست، به وی تازیانه بزن و زندانش کن تا توبه کند. دستور بده زندانیان به حیاط زندان بیایند و از هوای آزاد استفاده کنند؛ولی به ابن هرمه چنین اجازه ای نده؛ مگر آنکه خوف مرگش باشد. اگر دیدی وی همچنان طاقت تازیانه خوردن را دارد،بعد از یک ماه دوباره سی و پنج ضربه به او تازیانه بزن. گزارش اجرای این فرمان را به من بده. در ضمن، حقوق این خائنرا هم قطع کن.»

توسل

عدالت طلبی، از برجسته ترین شعارهای قیام امام حسین علیه السلام است. همچنان که در زیارت امام حسین علیه السلام در روز اوّلماه رجب می خوانیم: «اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَمَرْتَ بِالْقِسْطِ وَالْعَدْلِ وَدَعَوْتَ اِلَیْهِما؛ شهادت می دهم که تو به برابری و عدالت دستوردادی و [مردم را] به سوی آن دو دعوت کردی.» او حتی در نامه ای که به سران و بزرگان کوفه نوشت وظیفه خود رابرپاداری عدالت اجتماعی معرفی کرد و فرمود: «فَلَعَمْرِی ما الاِمامُ اِلاَّ الْحاکِمُ بِالْکِتابِ وَالْقائِمَهُ بِالْقِسْطِ؛ پس به جان خویشسوگند که امام نیست، جز حکم کننده با کتاب [خدا] و برپایدارنده عدالت [در بین مردم].»

ظلم بر محو عدالت سخت می کوشد هنوزظالم از خون دل مظلوم می نوشد هنوز

تا عدالت را کند جاوید در عالم حسینخون پاکش بر بساط ظلم می جوشد هنوز

چهارم: توجه به یتیم

یتیم در اسلام به فردی می گویند که سرپرست خود را به طور طبیعی ویا در جهاد و دفاع، از دست داده است. دراسلام، درباره رعایت حقوق یتیم و یتیم نوازی سفارش اکید شده است. یتیم نوازی تنها برای جنبه های عاطفی و پرکردنخلأ محبتی فقدان پدر نیست؛ بلکه توجه نکردن به یتیم و یا خوردن مال وی و پایمال کردن حقوق او سبب بسیاری ازبزهکاری ها در وی می شود و رها کردن او سبب تربیت ناپذیری اش خواهد شد که گویا این نکته بیش تر مدّ نظر اسلامباشد.

توجه به یتیم در روایات

۱. پاداش سرپرستی یتیم: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ عَالَ یَتِیما حَتّی یَسْتَغْنِیَ أَوْجَبَ اللّهُ لَهُ بِذلِکَ الْجَنَّه؛ هر کس یتیمی راسرپرستی کند تا بی نیاز شود خداوند، بهشت را بر او واجب می کند.»

۲. پاداش محبت به یتیم: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «ما مِنْ مُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَهٍ یَضَعُ یَدَهُ عَلَی رَأْسِ یَتِیمٍ تَرَحُّما لَهُ اِلاَّ کَتَبَ اللّهُ لَهُ بَکُلِّ شَعْرَهٍمَرَّتْ یَدَهُ عَلَیْها حَسَنَهً؛ هیچ مرد و زنی نیست که دستی بر سر یتیمی از روی ترحم بکشد؛ مگر آنکه خداوند به ازای هرمویی که دستش بر او بگذرد حسنه ای به او بدهد.»

۳. سرانجام ظلم به یتیم: حضرت علی علیه السلام می فرماید: «ظُلْمُ الْیَتَیمی وَالاَْیامی یُنْزِلُ النِّقَمَ وَیَسْلُبُ النِّعَمَ مِنْ اَهْلِهَا؛ ظلم به یتیمان ونوجوانان عذاب را نازل می کند و نعمتها را از دارندگان آن بازمی ستاند.»

پدر یتیمان

امام علی علیه السلام همراه قنبر، شب هنگام از کوچه ای می گذشت که صدای گریه کودکان را از خانه ای شنید. آن خانهمربوط به سرباز مسلمانی بود که به شهادت رسیده بود. امام، در خانه را زد. بیوه زنی بیرون آمد. امام، اجازه ورودخواست، وارد خانه شد و دید کودکان از گرسنگی گریه می کنند. زن، دیگی را پر از آب کرده و روی آتش گذاشته بود تاکودکان خیال کنند او مشغول پختن غذایی است و به همین بهانه بتواند آنان را آرام کند.

امام بی درنگ از خانه بیرون آمد و همراه قنبر به سوی خزانه بیت المال رفت. سپس مقداری آذوقه برداشت و بهسرعت بازگشت. در بین راه قنبر هر چه اصرار کرد که کیسه سنگین را به او بدهد تا بیاورد امام نپذیرفت و به راه خود ادامهداد تا به خانه زن رسید. امام با دست خود، غذایی مطبوع پخت و با دست خود، آن را در دهان یتیمان گذاشت. وقتیخوردند و سیر شدند، امام با آنان بازی کرد. امیر مؤمنان علیه السلام روی چهار دست و پا راه می رفت و آنان را پشت خودمی نشاند و صدای گوسفندان را تقلید می کرد. بچه ها بازی می کردند و می خندیدند تا اینکه خسته شدند و خوابیدند. اماماز جایش برخاست و خداحافظی کرد و بیرون رفت.

قنبر در راه بازگشت، از امام پرسید: «ای امیر مؤمنان! امشب دو چیز از شما دیدم که دلیل یکی را می دانم؛ ولی دلیلدیگری بر من پوشیده است.» امام فرمود: «بپرس.» قنبر پرسید: «اینکه کیسه آذوقه را ندادید که من بیاورم حتما به امیدثواب بزرگ آن بوده است؛ ولی دلیل اینکه شما آن گونه با کودکان بازی کردید را نمی دانم.»

امام فرمود: «وقتی وارد خانه آن بیوه زن شدم، دیدم کودکانش از گرسنگی گریه می کنند و غبار یتیمی بر چهره آنهانشسته است. دوست داشتم وقتی خارج می شوم آنان هم سیر شده باشند و هم کمی بخندند تا اندکی از اندوه یتیمی آنانکم شده باشد.»

توسل

پیش از رسیدن امام حسین علیه السلام به کربلا، خبر شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام به ایشان رسید. امام به برادران مسلم، تسلیتگفت و فرمود: اگر می خواهند، بروند؛ زیرا آن حضرت، بیعت خود را از گردن آنان برداشته است؛ زیرا آنها یک خونداده اند و وظیفه خود را در قبال امام خود انجام داده اند؛ اما برادران مسلم علیه السلام نپذیرفتند و گفتند: «هرگز چنین کارینخواهیم کرد. ما بازنمی گردیم تا یا انتقام خون برادر خود را بگیریم و یا به شهادت برسیم.»

مسلم علیه السلام دختر نوجوانی داشت. امام به سوی او رفت. وی را مهربانانه صدا زد. دختر مسلم گفت: «عموجان! امروزبا من رفتاری می کنی که پیش تر آن را از تو ندیده بودم. آیا پدرم شهید شده و من یتیم شده ام؟»

امام گریست و فرمود: «یا اِبْنَتِی! اَنَا اَبُوکَ وَبَناتِی اَخَواتُکِ؛ دخترم! [از امروز [من پدر تو خواهم بود و دخترانمخواهرانت خواهند بود.»

حضرت سید الشهدا علیه السلام در اوّلین لحظه شنیدن شهادت مسلم علیه السلام ابتدا به نوازش یتیم او پرداخت تا جای خالی او رااحساس نکند؛ اما دیگران هرگز با یتیمان وی چنین رفتاری نکردند و بزرگ ترین ظلمها را درباره آنان روا داشتند.

پنجم: حریّت

حرّیت به معنای آزادگی است و آن، مفهومی فراتر از آزادی به شمار می رود. حرّیت، همان وارستگی از همه تعلقاتو پایبندیها و وابستگیهای غیر خدایی است. حریّت، شناخت واقعی عزت و کرامت انسانی است ودوری از ذلت پذیریو رهایی از اسارت نفس و تن به شمار می آید که انسان جز در برابر خدا سر فرود نیاورد و خفّت نپذیرد.

حرّیت در روایات

۱. آزادگان، در گذرندگان از دنیا: حضرت علی علیه السلام فرمود: «اَلا حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللّماظَهَ لاَِهْلِها اِنَّهُ لَیْسَ لاَِنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّهَ فَلا تَبِیعُوها اِلاَّبِها؛ آیا آزاده ای نیست که این دنیا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهایی برای جانهای شما جز بهشت وجود ندارد. پس آن راجز به بهشت مفروشید.»

۲. ویژگی آزادگان: امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّ الْحُرَّ حُرٌّ عَلی جَمِیعِ اَحْوالِهِ: اِنْ نابَتْهُ نائِبَهٌ صَبَرَ لَها، وَاِنْ تَداکَتْ عَلَیْهِ الْمَصائِبُ لَمْ تَکْسِرْهُوَاِنْ اُسِرَ وَقُهِرَ وَاسْتُبْدِلَ بِالْیُسْرِ عُسْرا، کَما کانَ یُوسُفُ الصِّدِیقُ الاَْمِینُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ لَمْ یَضْرُرْ حُرِّیَّتَهُ اَنِ اسْتُعْبِدَ وَقُهِرَ وَاُسِرَ؛ آزاده در همهحال آزاده است. اگر بلا و سختی به او رسد، شکیبایی ورزد و اگر مصیبتها بر سرش فرو ریزد، او را نشکنند؛ هر چند بهاسیری افتد و مقهور شود و آسایش را از دست داده، به سختی افتد؛ چنان که یوسف صدیق امین (صلوات اللّه علیه) بهبندگی گرفته شد و مقهور و اسیر شد؛ ولی اینها به آزادگی او آسیب نرساند.»

۳. حرّیت، در بردارنده نیکیها: امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «خَمْسُ خِصالٍ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ خَصْلَهٌ مِنْها فَلَیْسَ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ اَوَّلُها:الْوَفاءُ، وَالثّانِیَهُ: التَّدْبِیرُ، وَالثّالِثَهُ: الْحَیاءُ وَالرّابِعَهُ: حُسْنُ الْخُلْقِ، وَالْخامِسَهُ: وَهِیَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخِصالَ: الْحُرِّیَّهُ؛ پنج خصلت است که درهر کس یکی از آنها نباشد، خیر و بهره زیادی در او نیست: اوّل: وفاداری؛ دوم: تدبیر؛ سوم: شرم و حیا؛ چهارم:خوشخویی و پنجم که چهار خصلت دیگر را نیز در خود دارد، آزادگی است.»

۴. سرشت آزادگان: امام علی علیه السلام فرموده است: «اِنَّ الْحَیاءَ وَالْعِفَّهَ مِنْ خَلائِقِ الاِْیمانِ وَاِنَّها لَسَجِیَّهُ الاَْحْرارِ وَشِیمَهُ الاَْبْرارِ؛ حیا وعفت از خصلتهای ایمان است. این دو، سرشتِ آزادگان و خوی نیکان است.»

خواری یزید در برابر آزاده

هنگامی که یزید مرد آزادی را به اسارت کشید، به گمان خویش پنداشت که آزادگی هم در اسارت اوست. بنابراین،وقتی به قصد حجّ، روانه مدینه منوره شد، فردی از قریش را طلبید. او آمد و یزید به او گفت: «آیا اعتراف می کنی که تو بندهمنی؟ اگر بخواهم می فروشمت یا به بردگی می گیرمت.» وی پاسخ داد: «به خدا سوگند! تو از نظر حسب و نژاد از منوالاتر نیستی و پدرت هیچ گاه نه در دوران جاهلیت و نه در دوران اسلام از پدرم برتر نبوده است. تو نیز نه در دین از منبرتری و نه خوب تر از منی. پس چگونه سخنت را تصدیق کنم و به درخواست تو اقرار کنم؟» یزید که خود را اسیر اینشخص دید، درمانده شد و گفت: «به خدا سوگند! اگر به بندگی من اقرار و اعتراف نکنی، تو را می کشم.» آن مرد آزادهجواب داد: «کشتن چون منی بالاتر از کشتن حسین بن علی، فرزند رسول خدا نیست.»

آری، این آزادگی است که هیچ گاه به اسارت نمی افتد و دست خبیثان عالم به ساحتش نمی رسد، آزادگی، گوهریاست که همه ستمکاران را به ذلت و خواری می کشاند.

ابوذر و آزادگی

در رجال کشّی، ذیل عنوان ابوذر، می نویسد که عثمان بن عفّان دو تن از غلامان خود را با دویست دینار به سویابوذر فرستاد و به آنان دستور داد که نزد ابوذر بروید و بگویید: «عثمان، خدمت شما سلام ابلاغ می کند و می گوید ایندویست دینار را در امور مهم و مخارج خود مصرف کنید.»

غلامان، سفارش عثمان را ابلاغ کردند. ابوذر گفت: «آیا به شخص دیگری از مسلمانان نیز مانند این وجه را دادهاست.» گفتند: «نه.» گفت: «من، فردی از افراد جامعه هستم و به من، آن اندازه سهم می رسد که به دیگران.» آنان گفتند:«عثمان گفت که این مبلغ، از مال خالص و مخصوص خودم است و به خداوند یگانه سوگند که مال حرامی با آن مخلوطنشده است… .» ابوذر گفت: «مرا به آن نیاز نیست. من در این حال و در این ساعت، بی نیازترین مردم هستم.» گفتند:«خداوند، امور تو را اصلاح کند و تو را عافیت بخشد. چگونه است که ما در منزل تو از متاع و مال دنیا چیزی نمی بینیم؟»

فرمود: «صحیح است؛ ولی در زیر آن کساء، دو قرص نان جو هست و چند روز می گذرد که همین گونه آنجا باقیهستند، این درهمها به چه کار من می آید؟ به خداوند سوگند! نمی توانم این مبلغ را بپذیرم. و پروردگار متعال را حمدمی کنم که مرا به سبب محبت و ولایت اهل بیت پیغمبر گرامی خود (علی بن ابی طالب علیه السلام و عترت و اهل بیت او) از هرچیز بی نیاز فرموده است… . شما این پولها را به او برگردانید و بگویید که ابوذر به آنها نیازی ندارد.»

توسل

حرّیت و دوری از ذلت، شعار بزرگ عاشورا است. در درجه اوّل، برجسته ترین عمل کننده به این شعار، خود ابا عبداللّه الحسین علیه السلام است که فرمود: «اِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَکُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا اَحْرارا فِی دُنیاکُمْ؛ اگر دین ندارید و ازرستاخیز نمی هراسید، پس در دنیای خود از آزادگان باشید.»

اگر آزادگی به وفا، حیا و تدبیر باشد، همه اینها در یاران امام حسین علیه السلام یافت می شود. اکنون به حکایت زن فداکاریمی پردازیم که رفتارش در کربلا، الگوی زیبایی است برای تمام انسانهایی که می خواهند آزاده باشند. او زنی است به نامدِلهم یا دَلهم، همسر زهیر بن قین.

عده ای داستان پیوستن زهیر را به حضرت ابا عبد اللّه علیه السلام چنین نقل کرده اند که ما با زهیر در سفر حج همراه بودیم.هنگام بازگشت از مکه، به کاروان حضرت حسین بن علی علیه السلام رسیدیم. برای ما بسیار ناگوار بود که با امام در یک منزلفرود آییم. به همین دلیل، برنامه زهیر این بود که از هر منزل که امام حسین علیه السلام می گذشت، توقّف می کرد و هر منزل کهایشان فرود می آمد، از آنجا می گذشت.

این کار، همین گونه ادامه داشت تا آنکه ناگزیر در یکی از منزلگاهها، هر دو کاروان با هم اقامت کردند. ما تازه نشستهبودیم و غذا می خوردیم که فردی از جانب امام به سوی ما آمد. سلام کرد و خطاب به زهیر گفت: «من از سوی امامحسین علیه السلام آمدم. ایشان از شما دعوت کرده است که نزد ایشان بروید.» همه دست از غذا کشیدیم و متحیر و بی حرکت درجای خود ماندیم… .» ابو مِخْنف می گوید که دلهم دختر عمرو، همسر زهیر گفت: «زهیر! پسر رسول خدا تو را می طلبد وتو از رفتن سر باز می زنی؟ سبحان اللّه! برخیز و به خدمتش شتاب کن و سخنانش را بشنو… .»

زهیر به سوی خیمه گاه امام حرکت کرد و زمانی نگذشت که شاد و خرم با چهره ای خندان بازگشت و دستور داد کهخیمه او را نزدیک خیمه امام برپا کنند. سپس به همسر خود گفت: «من عزم پیوستن به حسین بن علی علیه السلام دارم تا جانخود را فدایش کنم و با دشمنانش بستیزم. تو رهایی و می توانی نزد بستگان خود بروی.»

یک زن آزاده با چند کلام، شوهر خود را به دنیای آزادگی رهنمون می سازد و بدین گونه، سعادت شهادت در کنار امامحسین علیه السلام نصیب زهیر می شود.

ششم : استغفار

استغفار به معنای طلب بخشایش و چشم پوشی از خطاست. این مفهوم اخلاقی، در عین سادگی بسیار پیچیده است.اگرچه استغفار، طلب غفران و گذشت از گناهان است و گناه نیز پرده دری به ساحت پروردگار محسوب می شود؛ اماخداوند آن را دوست می دارد. پیچیدگی این مفهوم وقتی بیش تر می شود که حتی معصومان نیز بدان علاقه مند بودند؛ درحالی که ایشان مصون از خطا و اشتباه هستند. این موضوع، حاکی از جایگاه بلند استغفار و محبوبیت آن نزد خداست.

استغفار در قرآن

۱. محبوبیت توبه کنندگان: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّ بِینَ»؛ «همانا خداوند بسیار توبه کنندگان [و رجوع کنندگان] را دوست دارد.»

۲. پاداش توبه کنندگان: «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ إِنَّهُو کَانَ غَفَّارًا * یُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَیْکُم مِّدْرَارًا * وَ یُمْدِدْکُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَل لَّکُمْ جَنَّـتٍوَ یَجْعَل لَّکُمْ أَنْهَـرًا »؛ «از پروردگار خود آمرزش بخواهید که آمرزنده است، برکات خود را از آسمان بر شما فرو می بارد وبا اموال و فرزندان، شما را یاری می دهد و باغستانها و نهرهای پرآب را در اختیارتان می گذارد.»

۳. توبه پذیری خداوند: «وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَــلِحًا ثُمَّ اهْتَدَی »؛ «و به درستی که من بسیار آمرزنده هستمکسانی را که اهل توبه و ایمان و عمل صالح باشند و سپس هدایت شوند.»

استغفار در روایات

۱. ضرورت استغفار: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اِنَّهُ لَیُغانُ عَلَی قَلْبِی وَ اِنِّی لاََسْتَغْفِرُ فِی کُلِّ یَوْمٍ مِأهَ مَرَّهً؛ گاه قلبم را غباری می گیرد ومن روزی یکصد مرتبه [از درگاه خدا] آمرزش می طلبم.»

۲. مقام توبه کنندگان: حضرت علی علیه السلام می فرمود: «اِنَّ الاِْسْتِغْفَارَ دَرَجَهُ الْعِلِّییِّنَ؛ همانا آمرزش خواهی، درجه علّیین [ووالامقامان] است.»

۳. جامع ترین دعا: امام صادق علیه السلام می فرماید: «اِنَّ مِنْ اَجْمَعِ الدُّعَاءِ اَنْ یَقُولَ الْعَبْدُ الاِْسْتِغْفَارَ؛ یکی از جامع ترین دعاها این استکه بنده استغار بگوید.»

۴. برترین عبادت: پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «خَیْرُ الْعِبَادَهِ الاِْسْتِغْفَار؛ آمرزش خواهی، بهترین عبادت است.»

۵. برترین توسل: امام علی علیه السلام فرموده است: «اَفْضَلُ التَّوَسُّلِ الاِْسْتِغْفَار؛ بهترین توسّل، آمرزش خواهی است.»

۶. مایه امان از عذاب: حضرت باقر علیه السلام از حضرت علی علیه السلام نقل می فرماید: «کَانَ فِی الاَْرْضِ اَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللّهِ، وَ قَدْ رُفِعَاَحَدُهُمَا، فَدُونَکُمُ الاْآخَرَ فَتَمَسَّکُوا بِهِ: اَمَّا الاَْمَانُ الَّذِی رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ اَمَّا الاَْمَانُ الْبَاقِی فَالاِْسْتِغْفَارُ. قَالَ اللّهُ تَعَالَی: وَ مَا کَانَ اللّهُلِیُعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؛ دو چیز در زمین، مایه امان از عذاب خدا بود: یکی از آن دو برداشتهشد. پس دیگری را دریابید و بدان چنگ زنید. امانی که برداشته شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و امان باقی مانده آمرزش خواهیاست که خدای بزرگ به رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا آنان را عذاب نمی کند؛ در حالی که تو در میان آنانی و عذابشاننمی کند تا آن هنگام که استغفار می کنند.»

۷. عامل جلوگیری از بلاها: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «اِدْفَعُوا اَبْوَابَ الْبَلاَیَا بِالاِْسْتِغْفَارِ؛ درهای بلاها را با آمرزش خواهیببندید.»

۸. عامل افزایش روزی: امام علی علیه السلام می فرماید: «اَلاِْسْتِغْفَارُ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ؛ آمرزش خواهی بر روزی می افزاید.»

جابر و آمرزش خواهی پیامبر

در تاریکی شب، از دور صدای جوانی به گوش می رسید که استغاثه می کرد و کمک می طلبید و «مادر جان، مادر جان»می گفت. شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده و سرانجام از شدت خستگی خوابیده بود.

هر کار کرد شتر را حرکت دهد، نتوانست. ناچار بالای سر شتر ایستاده بود و ناله می کرد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله معمولاً پساز همه به دنبال قافله حرکت می کرد که اگر احیانا ضعیف و ناتوانی از قافله جدا شده باشد، تنها و بی مددکار نماند، صدایناله جوان را شنید. همین که نزدیک رسید، پرسید: «کیستی؟» گفت: «جابرم.» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «چرا معطل و سرگردانی؟»وی گفت: «ای رسول خدا! شترم از راه مانده است.» حضرت فرمود: «عصا داری؟» گفت: «آری.» رسول اکرم صلی الله علیه و آله عصایشرا گرفت و به کمک آن عصا، شتر را حرکت داد. سپس آن را خوابانید. آن گاه، دستش را رکاب ساخت و به جابر گفت:«سوار شو.» جابر سوار شد و با هم راه افتادند. در این هنگام، شتر جابر تندتر حرکت می کرد. پیغمبر صلی الله علیه و آله در میانه راه، جابررا مورد ملاطفت قرار می داد. جابر شمرد و دید در مجموع، بیست و پنج بار برای او طلب آمرزش کرد.

فرار از بستر

شبی پیامبر همین که خواست بخوابد، جامه و کفشهایش را پایین پا نهاد و سپس به بستر رفت. پس از درنگی کوتاه…آهسته حرکت کرد و کفشهای خویش را پوشید. در را باز کرد و آهسته بیرون رفت.

عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه، خیلی عجیب بود؛ زیرا شبهای دیگر می دید کهپیامبر از بستر برمی خیزد و در گوشه ای از اتاق به عبادت می پردازد. با خود گفت من باید بفهمم او کجا می رود. عایشه،جامه های خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال وی به راه افتاد. دید پیامبر یکسره از خانه به طرف بقیع رفت و درگوشه ای ایستاد. پیامبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند کرد. بعد، راه خود را به طرفی کج کرد… . آن گاه به طرف خانهراه افتاد. عایشه، مثل برق، پیش از پیغمبر، خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتی پیغمبر وارد شد، صدای نفسهایتند عایشه را شنید. فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبی که تند دویده باشد، نفس نفس می زنی؟»

او گفت: «چیزی نیست ای رسول خدا!»

پیامبر فرمود: «بگو. اگر نگویی، خدا مرا بی خبر نخواهد گذاشت.»

عایشه پاسخ داد: «پدر و مادرم قربانت! وقتی که بیرون رفتی، من هنوز بیدار بودم. خواستم بفهمم این وقت شب کجامی روی. دنبالت بیرون آمدم. در تمام این مدت از دور، ناظر احوالت بودم.»

رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود: «آری، جریان رفتن من به بقیع این بود که فرشته الهی، جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگخویش را از تو پنهان کرد. من به او پاسخ دادم… آهسته از اتاق بیرون رفتم. فرشته خدا به من دستور داد به بقیع بروم وبرای مدفونان بقیع، آمرزش بخواهم.» عایشه گفت: «ای رسول خدا! من اگر بخواهم برای مردگان آمرزش بخواهم، چهبگویم؟ آن حضرت فرمود: «بگو: السَّلاَمُ عَلَی اَهْلِ الدِّیَارِ مِنَ الْمُؤمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ وَ یَرْحَمُ اللّهُ الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنَّا وَ الْمُسْتَأخِرِینَ، فَاِنَّا اِنْشَاءَ اللّهُ لاحِقُونَ؛ سلام بر اهل این سرزمین از مؤمنان و مسلمانان و خداوند گذشتگان و آیندگان ما را رحمت کند. پس اگرخدا بخواهد، [به شما] ملحق می شویم.»

توسل

شاید بهترین الگوی توبه و پشیمانی و استغفار در کربلا، حضرت حرّ باشد. حضرت ابا عبد اللّه علیه السلام وقتی با حرّمواجه شد و به یاران خود دستور حرکت داد، حرّ مانع حرکت کاروان شد. حضرت به او فرمود: ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ مَا تُرِیدُ؟مادرت به عزایت بنشیند، [از ما [چه می خواهی؟» حرّ گفت: «اگر از عرب، کسی جر تو، نام مادرم را این گونه بر زبانمی آورد من نیز نام مادرش را می بردم؛ ولی به خدا سوگند! جز اینکه نام مادرت را با احترام یاد کنم، راهی ندارم. من دستورجنگ با شما را ندارم و فقط مأمورم که از شما جدا نشوم تا به کوفه برسیم. امیدوارم که میان من و شما حادثه بدی رخندهد. ای حسین! برای خدا جانت را حفظ کن و از این جنگ چشم بپوش؛ زیرا حتما کشته خواهی شد.»

حضرت فرمود: «آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ آیا با کشتن من، کار شما سامان می یابد؟» سپس راه خود را به سوی کربلاادامه داد. حرّ، جریان را به ابن زیاد اطلاع داد. هنگامی که خبر به ابن زیاد رسید، کاروان به کربلا رسیده بود. ابن زیاد به وینوشت: «به محض رسیدن نامه، حسین و همراهانش را در بیابانی خشک و بی آب و علف از حرکت باز دار.»

او نیز چنان کرد و به امام گفت: «نمی توانم اجازه دهم جلوتر بروید؛ چون ابن زیاد برایم جاسوسی گمارده است تاببیند که به دستورش عمل می کنم یا نه.» کسی به امام پیشنهاد کرد که با حرّ بجنگند؛ اما حضرت، پیشنهادش را رد کرد وفرمود: «ما هرگز آغازگر جنگ نخواهیم بود.» این قضیه به طول انجامید تا آنکه فرماندهی لشکر به دست عمر بن سعدافتاد. صبح عاشورا، سپاهیان در برابر همدیگر صف آرایی کردند. حرّ به کناری رفت و به یکی از همراهانش گفت: «آیاامروز، اسب خود را آب داده ای؟ نمی خواهی آن را آب دهی؟»

قصد او این بود که آرام آرام به سوی یاران امام حسین علیه السلام برود. یکی از سربازان که مهاجر نام داشت، به وی گفت:«می خواهی چه کار کنی؟ آیا می خواهی به حسین حمله ور شوی؟» در این لحظه، لرزه بر اندام حرّ افتاد. مهاجر گفت: «بهخدا سوگند! تا امروز در هیچ جنگی ندیده ام که این گونه بلرزی.»

اگر از من می پرسیدند که دلیرترین مرد کوفه کیست، تو را معرفی می کردم؛ ولی اکنون این چه حالتی است که در تومی بینم.»

وی پاسخ داد: «به خدا سوگند! خود را میان دوزخ و بهشت می نگرم. به خدا سوگند! هیچ چیز را جز بهشتبرنمی گزینم، اگرچه تنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند.»

این سخن را گفت و به سوی اردوگاه امام حسین علیه السلام تاخت؛ وقتی نزد سالار شهیدان رسید، با شرمندگی عرضهداشت: «ای پسر رسول خدا! فدایت شوم! من همان کسی هستم که راه را بر تو بستم و تو را در بیابان باز داشتم. گماننمی کردم که پیشنهاد تو را نپذیرند و با تو قصد جنگ داشته باشند. اکنون با شرمندگی به سوی تو آمده ام. آیا توبه ام پذیرفتهاست؟»

حضرت با مهربانی فرمود: «آری. خداوند توبه را می پذیرد. از اسبت پیاده شو.» حرّ عرض کرد: «سواره باشم بهتراست (بیش از این شرمنده ام مکن). می خواهم اکنون با دشمن بجنگم و پایان کارم به پیاده شدن بینجامد.» حضرت فرمود:«خداوند تو را رحمت کند. هرچه می خواهی انجام بده.»

او با شجاعتی وصف ناپذیر با دشمن جنگید و سرانجام از اسب خود بر زمین افتاد. اصحاب، پیکر نیمه جان حرّ بنیزید را نزد امام آوردند. حضرت، خون از چهره او پاک کرد و فرمود: «اَنْتَ الْحُرُّ کَما سَمَّتْکَ اُمُّکَ؛ تو آزاده (حرّ) هستی؛همان گونه که مادرت، تو را حرّ نامید.»

حر علیه السلام در آغاز برخورد با ابا عبد اللّه علیه السلام ، چنین جایگاه وارسته ای نداشت و به گفته خودش، مأمور بود و معذور.گویا او جز به فرمان برداری از مافوق نظامی خود، چیزی را مهم تر نمی دانست؛ زیرا سالیان درازی در لباس رزم درخدمت حکومت بود. با این حال، وقتی امام به او می فرماید: «تو با افراد خود نماز بخوان»، نمی پذیرد و به ایشان اقتدامی کند. روحیه حقیقت جویی، به او اجازه نمی دهد که نماز جماعت دیگری را تشکیل دهد. همچنین وقتی امامحسین علیه السلام به وی می فرماید: «مادرت به عزایت بنشیند!» ادب و فروتنی را رعایت می کند و نام مادر حضرت را با کمالادب و احترام بر زبان می آورد. این رفتارها از روح بلند حرّ حکایت دارد که در برابر هم آورد خویش، ادب پیشه می کند وبرخلاف همرزمان خود، که از هیچ گونه جرم و جنایتی دریغ نمی کردند، در برابر حضرت، سر تعظیم فرود می آورد.

آری! همین روحیه بلند، سبب رهایی او از مهلکه عذاب اخروی شد. حرّ با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد وپیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. و سرافکنده، نزد مولای حقیقی خود بازگشت و از او بخشایش خواست.

هفتم: احیاگری سنتها

احیا کردن سنتهای نبوی از جمله وظایف هر فرد مسلمان است. فرد مسلمان باید با عمل به سنتهای اسلامی و اجرایآن در جامعه، سبب تحکیم آنها شود. مبارزه با بدعتها نیز بخش دیگری از وظیفه او در این باره محسوب می شود. همهاینها از احساس مسئولیت مؤمن در قبال دین خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله سرچشمه می گیرد و نباید به آن بی اعتنا باشد.

احیاگری سنتها در روایات

۱. علاقه به سنتها: امام مهدی علیه السلام می فرماید: «اِجْعَلُوا قَصدَکُمْ اِلَیْنَا بِالْمَوَدَّهِ عَلَی السُّنَّهِ الوَاضِحَهِ؛ گرایش خود را به ما با دوستداشتن سنت روشن، همراه کنید.»

۲. احیای سنتها در سایه عدالت: امیر مؤمنان علیه السلام فرموده است: «فِی الْعَدْلِ الاِْقْتِدَاءُ بِسُنَّهِ اللّهِ وَ ثَبَاتُ الدُّوَلِ؛ پیروی از سنت خدا وپایداری دولتها نتیجه عدالت است.»

۳. تباهی، پیامد دوری از احیای سنت: امام کاظم علیه السلام فرمود: «ثَلاَثٌ مُوبِقَاتٌ: نَکْثُ الصَّفْقَهِ وَ تَرْکُ السُّنَّهِ وَ مِزَاقُ الْجَمَاعَهِ؛ سه چیزتباهی به بار می آورد: پیمان شکنی، رها کردن سنتها و جدا شدن از جماعت.»

معاویه، سنت شکن و بدعت گزار

معاویه، یکی از کسانی که به طور صریح و آشکار به جنگ با سنتهای نبوی رفت و از خود بدعت در دین گذاشت،معاویه بود. وی برخلاف خلفای راشدین برخوردی امپراتورمآبانه با مردم داشت و مانند دیگر خلفا ساده نمی زیست. اوریش خود را به گونه ای خضاب می کرد که در درخشش آفتاب، مثل طلا می درخشید. وی برای نخستین بار در اسلام ازتخت استفاده کرد و در ظرفهای طلا و نقره نوشیدنی می خورد. همچنین به شیوه سلاطین مردم را از صحبت در حضورخود منع می کرد و نخستین خلیفه ای بود که برخلاف پیامبر صلی الله علیه و آله در مجامع عمومی با سرباز نظامی به عنوان حراست ازخود ظاهر می شد، تا جایی که حتی وقتی عمر بن خطاب در دوره حکمرانی او در شام به دیدارش رفت، با دیدنسربازان نظامیِ کاخ معاویه و لباسهای قیمتی درباریان معاویه، به او گفت: «ای معاویه! تو به شیوه سلطنت امپراتورانگرایش یافته ای و مانند آنان بر مردم حکمرانی می کنی.» معاویه، کار خود را در حضور خلیفه این گونه توجیه کرد: «ایامیر مؤمنان! ما در مرز سرزمین اسلامی هستیم و با دشمنان رو به رویم. پس، باید در برابر شکوه و شوکت آنان من نیزشکوه و شوکت داشته باشم.»

از زشت ترین بدعتهایی که معاویه در برابر سنت محبت علی و اولاد علی علیه السلام گذاشت، سبّ امیر مؤمنان علیه السلام بود؛به گونه ای که پس از این بدعت گذاری خطبای جمعه شام، حضرت علی علیه السلام را لعن می کردند؛ تا آنجا که حتی یکی از ائمهجمعه معاویه، پس از خطبه های روز جمعه به سفر رفت، در میانه سفر یادش آمد که علی بن ابی طالب را پیش از خطبه هالعن نکرده است. او از مرکب خود پیاده شد و قضای آن را به جای آورد. بعدها در آنجا مسجدی به نام «مسجد الذکر»ساختند. این بدعت، سالیان سال ادامه داشت. نوشته اند «هشام بن عبد الملک» از آخرین حکمرانان اموی در روزعرفه ای علی علیه السلام را در آغاز سخن، لعن نکرد. مردم به او اعتراض کردند و گفتند: «امروز روزی است که خلفا در این روز،لعن ابو تراب (علی علیه السلام ) را مستحب دانسته اند.

او بدعتهای دیگری نیز گذاشت که جعل حدیث و تقویت فرقه های کلامی مانند مرجئه از آنها بود. معاویه حتی درروزی که برای جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام به صفین می رفت، نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند. وی خطبه های نمازعید فطر و قربان را که باید پس از نماز خوانده شود، پیش از خطبه می خواند و خطبه ها را به صورت نشسته ایراد می کرد.او حتی دستور داده بود برای نماز عید فطر و عید قربان اذان بگویند؛ در حالی که این کار جزء سنت و سیره نبوده است.

مبارزه علما با بدعتها

برخی در دوران شاهنشاهی پهلوی، در صدد بودند برای کنار زدن سنتهای اسلامی، با برنامه ریزیهای دقیق وباستان گرایانه، مردم را دوباره به سمت آتش پرستی سوق دهند. مراسمی با عنوان جشن آتش برگزار شده بود و از شاهبرای شرکت در این مراسم دعوت شده بود. خبر برگزاری مراسم و دعوت از پادشاه به گوش آیت اللّه بروجردی رحمه الله رسید. ایشان برآشفت و پیکی برای وی فرستاد و او را از حضور در این مراسم نهی کرد.

وقتی فرستاده آیت اللّه العظمی بروجردی رحمه الله پیام اعتراض ایشان را رسانید، شاه گفت: «آتش که چیز خاصی نیست.ما نیز مایلیم در این مراسم حضور پیدا کنیم.» فرستاده ایشان (حضرت آیت اللّه العظمی سید موسی شبیری زنجانی رحمه الله )پاسخ می دهد: «بله. آقا (آیت اللّه بروجردی رحمه الله ) خودشان می دانند که آتش چیزی نیست؛ ولی می فرمایند چنانچه شما دراین مراسم شرکت کنید، بیگانگان در خارج کشور این گونه تبلیغ می کنند که آتشی را که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هزار و چهارصدسال پیش خاموش کرده است، شاه دوباره روشن کرده است.» بنابراین، شاه جرئت نکرد در برابر پیام این مجتهد بیدار،موضعگیری کند و در نتیجه، در مراسم شرکت نکرد.

توسل

امام حسین علیه السلام در آغاز نهضت خود در باره احیای سنتهای نبوی صلی الله علیه و آله در جامعه فرمود: «اِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاَحِ فِیاُمَّهِ جَدِّی؛ من برای اصلاح طلبی در امت جدم قیام کرده ام.»

آن حضرت، وقتی حرکت خود را آغاز کرد، در نامه ای به بزرگان و سران بصره نوشت: «وَ اَنَا أدْعُوکُمْ اِلَی کِتَابِ اللّهِ وَ سُنَّهِنَبِیِّهِ فَاِنَّ السُّنَّهَ قَدْ اُمِیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَهَ قَدْ اُحْیِیَتْ وَ اِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِی وَ تُطِیعُوا اَمْرِی اَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشَاد؛ من شما را به سوی کتاب خدا وسنت رسولش فرا می خوانم. پس به درستی که سنت [رسول خدا صلی الله علیه و آله ] مرده و بدعت، زنده شده است. اگر سخنم رابشنوید و از فرمانم پیروی کنید، شما را به راه رشد [و تعالی] رهنمون خواهم شد.»

همچنین امام در پاسخ نامه بزرگان شهر کوفه، انگیزه خود را در قیام خویش، احیای سنتها و از بین بردن بدعتهامعرفی کرد و نگاشت: «اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَهِ کَتَبُوا اِلَیَّ یَسْأَلُونَنِی اَنْ اُقْدِمَ عَلَیْهِمْ لِمَا اَرْجُوا مِنْ اِحْیَاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ وَ اِمَاتَهِ الْبِدَعِ؛ کوفیان به مننامه نوشته اند و از من خواسته اند که نزد آنان بروم. من امیدوارم که [با این حرکت من [نشانه های حق و حقیقت زندهشوند و بدعتها از بین برود.»

هشتم: فرصت شناسی

از ویژگیهای مؤمن، استفاده درست از زمان است. عمر، یکی از بهترین فرصتها و به تعبیری، بستر استفاده از فرصتهاست. به دلیلهمین نزدیکی بین عمر و فرصت، گاه اغتنام آن و اغتنام عمر به یک معنا به کار رفته است. عمر، زمانی خدادادی است که برای پربارکردن توشه آخرت در اختیار بندگان قرار گرفته است و چون سرمایه ای برگشت ناپذیر محسوب می شود، در باره غنیمت شمردن آن،بسیار سفارش شده است.

دیدگاه قرآن

۱. ضرورت اغتنام فرصتها: «أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِی کَرَّهً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ »؛ «یا چون عذابی را ببیند، بگوید: ایکاش! مرا برگشتی بود تا از نیکوکاران می شدم.»

۲. پرهیز از بیهودگی: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ »؛ «آنان (مؤمنان) کسانی هستند که از بیهودگی رویگردان هستند.»

۳. بی توجهی به فرصتها، حسرت جهنّمیان: «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَــلِحًا غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِمَن تَذَکَّرَ وَ جَآءَکُمُ النَّذِیرُ»؛ «و آنان در آنجا (جهنم) فریاد برمی آورند: پروردگارا! ما را بیرون بیاور تا غیر از آنچه می کردیم،کار شایسته انجام دهیم. مگر شما را [آن قدر] عمر دراز ندادیم که هر کس باید در آن عبرت گیرد، عبرت می گرفت و [آیا[برای شما هشداردهنده نیامد؟»

دیدگاه روایات

۱. برگشت ناپذیری فرصتهای از دست رفته: امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: «اَلْفُرْصَهُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ؛ فرصتهاچون ابر می گذرند. پس فرصتهای نیکو را دریابید.»

۲. ارج نهادن مؤمن به فرصتها: امام حسن علیه السلام فرموده است: «یَابْنَ آدَمَ! اِنَّکَ لَمْ تَزِلْ فِی هَدْمِ عُمْرِکَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اَمِّکَ فَخُذْ مِمَّافِی یَدَیْکَ لِمَا بَیْنَ یَدَیْکَ فَاِنَّ الْمُؤمِنَ یَتَزَوَّدُ وَ الْکَافِرَ یَتَمَتَّعُ؛ ای فرزند آدم! همانا از هنگامی که از مادرت متولد شده ای، عمر خودرا تلف می کنی. پس، از آنچه که در دست داری، برای آنچه که پیش رو داری، استفاده کن. به درستی که مؤمن [برایآخرت [توشه برمی گیرد؛ اما کافر در پی بهره مندی [از دنیا] است.»

۳. قدرشناسی فرصتها: رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنَ الْخَیْرِ فَلْیَنْتَهِزْهُ فَاِنَّهُ لاَ یَدْرِی مَتَی یُغْلَقُ عَنْهُ؛ هر کس که دربخیری به روی او گشوده می شود، باید قدر آن را بداند. پس به درستی که او نمی داند چه موقع، درب بسته می شود.»

۴. عبرت گرفتن از فرصتهای سوخته: امام علی علیه السلام فرمود: «لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا اَضَعْتَ مِنْ مَاضِی عُمْرِکَ لَحَفِظْتَ مَا بَقِیَ؛ اگر عبرتمی گرفتی از آنچه از عمرت ضایع کرده ای، هر آینه حتما باقیمانده آن را محافظت می کردی.»

۵. پرهیز از گذران بیهوده عمر: حضرت علی علیه السلام فرمودند: «اِنَّ اَوْقَاتِکَ اَجْزَاءُ عُمْرِکَ فَلاَ تَنْفِدْ لَکَ وَقْتا اِلاَّ فِیمَا یُنْجِیکَ؛ به درستی کهوقتهای تو اجزای عمر توتست. پس بکوش که تلف نشود وقت تو جز در مواردی که سبب نجاتت می شود.»

بهترین استفاده از بدترین ساعات

وقتی هارون الرشید فرمان دستگیری و حبس موسی بن جعفر علیه السلام را داد، امام را در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله مشغولمناجات یافتند. ایشان را دستگیر کردند و نزد هارون الرشید بردند. سپس دست و پای آن حضرت را با زنجیر بسته،مخفیانه با محملی که پوشانیده شده بود، به بصره انتقال دادند. آن حضرت، چندین روز در سفر تبعید، راه می پیمود. وقتیبه بصره رسید، به فرماندار بصره «عیسی بن جعفر» سپرده شد و او یک سال، امام را در بصره زندانی کرد.

وی روزها یک نگهبان را گمارده بود تا حرکات و سخنان ایشان را تحت نظر گیرد و ببیند آیا علیه خلیفه نفرینمی کند یا نه. وی هر روز گزارش می آورد که او ساعات خود را تقسیم کرده است و حتی با غل و زنجیری که به دست داردبه عبادت و نماز مشغول می شود. عیسی بن جعفر از او پرسید: «او چه دعا یا نفرینی می کرد؟» نگهبان پاسخ داد که ویهمواره خدا را به پاکی یاد می کرد و می فرمود: «پروردگارا! از تو ممنونم که این فرصت را به من دادی تا با آسایش بهمناجات با تو بپردازم و نماز بگزارم.» هارون الرشید دستور داد تا او را به بغداد و به زندان «فضل بن ربیع» منتقل کنند.فضل نیز به دستور خلیفه، مأموری بر امام گمارد تا رفتارهای ایشان را زیر نظر بگیرد. وی نیز گزارش آورد: «او تمامروزها را روزه می گیرد و در تمام ساعات روز به راز و نیاز و نماز مشغول است.»

اغتنام فرصتها

«حضرت امام [خمینی] رحمه الله برای اجرای اعمال مستحب، از اوقات خاصی استفاده می کردند و با این حرکتمی خواستند بگویند که اگر مسئولیت و یا کاری در خصوص شخص خودتان برایتان پیش آمد، حق ندارید در اوقاتی کهبرای رسیدگی به مردم اختصاص داده اید، چیزی کسب و تهیه کنید؛ ولی در وقت اختصاصی خودتان، هر کاری کهمی خواهید انجام بدهید. ما در پاریس دیدیم که امام رحمه الله در این تقسیم بندی که در ۲۴ ساعت شبانه روز داشتند، یک ربعساعتی را به قدم زدن اختصاص داده بودند که برای سلامتی جسمشان تشریف می بردند در حیاط و یا روی بالکن قدممی زدند. در طول مدت یازده روز اوّل ماه محرم برای فرستادن صد لعن و صد سلام و زیارت عاشورا از آن وقت استفادهمی کردند و همه به این جهت بود که به وقتهای دیگری که مختص مردم و جامعه است، لطمه نزنند.

امام رحمه الله از استادشان، مرحوم آیت اللّه شاه آبادی نقل می کردند که صاحب جواهر برای نوشتن کتاب جواهر الکلامبرنامه داشتند و هر شب، مقداری از آن را می نوشتند. آقازاده ای داشتند که اهل علم و فضیلت بود و مورد علاقه ایشان بودو مرحوم شد. مراسم تشییع جنازه او یک روز به تأخیر افتاد. شب، جنازه را در اتاقی گذاشتند. صاحب جواهر، آن شب درکنار جنازه فرزند خود نشستند و به مقداری که هر شب می نوشتند، همان جا نوشتند. امام رحمه الله بعد از نقل این موضوع، تأکیدمی کردند که آقایان باید هم زحمت بکشید و هم کارها را تنظیم کنید که با منظم بودن و غنیمت شمردن فرصت و تقسیموقت، کارها برکت پیدا می کند.»

توسل

آنان که فرصتها را غنیمت می شمرند، لحظه ای از این اندوخته ارجمند را به بطالت نگذرانده، از ثانیه های آن برایبهره گیری آخرت خود استفاده می کنند و حتی آنی را از دست نمی دهند. اینکه در اسلام بسیار به نظم، سفارش شده استنیز به همین دلیل است که انسان، بهره بیش تری از عمر و وقت خود ببرد. آن گاه که اسماء بنت عمیس با چشمانی اشکباراز حجره فاطمه علیهاالسلام بیرون آمد، کودکان فاطمه علیهاالسلام ، حسنین علیهماالسلام و زینبین علیهماالسلام ، از سیمای دگرگون او به واقعه پی بردند وفهمیدند که پرستوی خانه علی علیه السلام از آشیان پر کشیده است. آنان از اسماء پرسیدند که مادرشان کجاست؟ اسماء برایرعایت حال یتیمان فاطمه علیهاالسلام به آنان گفت: «مادرتان خواب است»؛ اما حسنین علیهماالسلام باور نکردند و فرمودند: «یا اَسْماءُ! ماتَنامَ اُمُّنا فِی هَذِهِ السّاعَهِ؛ ای اسماء! مادر ما هرگز در این ساعت از روز نمی خوابید»؛ چرا که آنان برنامه عبادی و برنامهاستراحت مادر را در طول زندگانی او دیده بودند و وی، هرگز در وقت عبادت نمی خوابید. آنان از همین جا فهمیدند کهمادرشان از دنیا رفته است. اسماء گفت: ای فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله ! «لَیْسَتْ اُمُّکُما نائِمَهً قَدْ فارَقَتِ الدُّنْیا؛ مادرتان خوابنیست؛ بلکه از دنیا رفته است.»

پس از واقعه عاشورا نیز دو کودک به نامهای «محمّد» و «ابراهیم» که فرزندان مسلم بن عقیل علیه السلام بودند، اسیر دشمنغدار شدند. آن دو نوجوان را نزد عبید اللّه بردند. عبید اللّه آن دو را به زندان انداخت. این دو نوجوان، وقتی خود را در بنددشمن با آب و آذوقه اندک و داخل زندان دیدند، گفتند: «حال که به ما آب و غذای کمی می دهند، بهتر است از فرصتاستفاده کنیم و روزها را روزه بگیریم و در این خلوت، با خدای خود نیز خلوت کنیم.»

آن دو، روزها را روزه می گرفتند و از ساعات شبانه روز برای عبادت استفاده می کردند تا آن که زندانبان از هویت آندو با خبر شد و چون اندکی دوستدار اهل بیت علیهم السلام بود، آنها را از زندان فراری داد. عبید اللّه برای سر آن دو جایزه گذاشتو این گونه، دو یتیم مسلم علیه السلام را دوباره در بند کشید و بر لب آب روانی که از لب تشنه شهیدان کربلا منع شد، خونشان را برزمین ریخت. آن دو حتی پیش از شهادت نیز فرصت را غنیمت شمردند و به جای التماس به قاتل از او خواستند تا اجازهدهد برای آخرین بار به جانب خدای خویش رو کنند و برای رضایت او نماز بگزارند و ساعتی بعد از نماز بود که سرشاناز بدن جدا شد و بدن بی سرشان به آب فرات انداخته شد.

نهم: غیرت

غیرت به معنای آن است که سرشت و طبیعت انسان از اینکه غیر خودش در یک امر مورد علاقه اش، با او مشارکتداشته باشد اظهار نفرت کند؛ از اینرو انسان مؤمن، نگاههای ناپاک و غیرانسانی به همسر و خانواده و در درجه ای بالاتربه دین خود را برنمی تابد و اظهار تنفر می کند.

غیرت در روایات

۱. غیرت، صفت خدا: امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّ اللّهَ غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیُورٍ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَباطِنَها؛ همانا خداوند، غیرتمنداست و هر غیرتمند را دوست دارد و از روی غیرت، فواحش را حرام کرده است؛ چه ظاهری آن و چه باطنی آن را.»

۲. غیرت، صفت انبیا: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «کانَ اِبْراهِیمُ اَبِی غَیُورا وَاَنَا اَغْیَرُ مِنْهُ وَاَرْغَمَ اللّهُ اَنْفَ مَنْ لا یُغارُ؛ پدرم ابراهیم علیه السلام غیرتمند بود؛ ولی من از او باغیرت ترم و خداوند، بینی کسی را که بی غیرت باشد برخاک می مالد.»

۳. ضرورت غیرتمندی: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «یا اَیُّهَا النّاسُ اتَّخِذُوا السَّراوِیلاتِ فَاِنَّها مِنْ اَسْتَرِثِیابِکُمْ وَحَصِّنُوا نِسائَکُمْ اِذاخَرَجْنَ؛ ای مردم! شلوارها انتخاب کنید. پس به درستی که آن، از پوشاننده ترین لباسهای شماست و [به وسیله اینپوشیدن، عفت] زنانتان را هنگام خروج از خانه حفظ کنید.»

۴. تحریص به غیرتمندی: امام علی علیه السلام فرمود: «اَما تَسْتَحْیُونَ وَلا تُغارُونَ وَنِسائُکُمْ یَخْرُجْنَ اِلی الاَْسْواقِ وَیُزاحِمْنَ الْعُلُوجَ؛ آیا حیانمی کنید و غیرت نمی ورزید که زنهای شما به بازارها می روند و با جوانان خوش هیکل روبه رو می شوند؟»

زشتی چشم چرانی

اسلام آوردنش مصلحتی بود. پس از اینکه مکه فتح شد، از ترس جان اسلام آورد. او حکم بن العاص، پدر مروان بنحکم و عموی عثمان بن عفان بود. روزی پیامبر در حجره یکی از همسران خود بود. حَکَم که مردی چشم چران و بی حیابود، از شکاف در خانه، درون را نگریست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم متوجه شد و میله ای آهنی که کناری افتاده بود، برداشت و بهسرعت بیرون دوید.

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به اندازه ای از این رفتار زشت و بی شرمانه حکم خشمگین بود که دنبالش دوید تا وی را بگیرد ومجازات کند. حکم با دیدن رخسار برافروخته و عصبانی پیامبر پا به فرار گذاشت. پیامبر فرمود: «اگر دستم به او می رسید،چشمانش را با این میله از کاسه سرش بیرون می کشیدم. چه کسی مرا به دستگیری این سوسمار دور شده از رحمت خداکمک می کند؟» عده ای در پی او رفتند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم او و فرزندش، مروان را به سرزمین طائف راند و به آنجا تبعیدکرد؛ ولی پس از پیامبر، آن دو دوباره به مدینه بازگشتند.

غیرت برای ناموس دیگران

سمره بن جندب، تنها یک نخل خرما داشت که در میان باغ مرد نصارا قرار گرفته بود. گاهی برای سرکشی به نخلخود، به باغ مرد نصارا می آمد. سمره، مردی چشم چران بود و همه، این را می دانستند.

او سرزده وارد باغ می شد و سراغ درخت خود می رفت. نه اجازه می گرفت و نه هنگام ورود دیگران را آگاه می کرد.مرد نصارا از این رفتار سمره به تنگ آمده بود. روزی جلو او را گرفت و گفت: «ای سمره! اینجا ملک و حریم من است؛ولی تو مرتب به طور ناگهانی وارد باغ می شوی و این کار تو اصلاً خوشایند من نیست. از این به بعد، هرگاه خواستی واردشوی، بایستی اوّل اجازه بگیری.» سمره با بی اعتنایی پاسخ داد: «این راه، به درخت من منتهی می شود و از آنِ من است.حق دارم هرگونه که می خواهم وارد شوم.»

مرد که سخن و اعتراض خود را بی نتیجه می دید، نزد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله رفت و از این کار او شکایت کرد و گفت:«سمره بدون اجازه من وارد باغ می شود و خانواده من از تیررس چشم چرانی اش در امان نیستند. شما به او بفرمایید بدوناعلام، وارد حریم من نشود.»

خاتم انبیا صلی الله علیه و آله دستور داد سمره بن جندب را بیاورند. وی را خدمت پیامبر آوردند. وقتی نزد پیامبر آمد، حضرتفرمود: «صاحب باغ از تو شکایت دارد و می گوید تو بی خبر، سرزده و بدون اجازه، وارد حریمش می شوی؛ به گونه ای کهخانواده او فرصت نمی کنند خود را از تو بپوشانند. از این پس، هنگام ورود، اجازه بگیر و بدون اطلاع وارد نشو.» ویپاسخ خود را تکرار کرد و دستور پیامبر را نپذیرفت و گفت حق دارد از راه خود بدون اجازه عبور کند. رسول خدا صلی الله علیه و آله بهاو فرمود: «پس درخت خود را به او بفروش.» سمره نپذیرفت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قیمت را تا چند برابر بالا برد؛ ولی وی بازهم راضی به فروش نمی شد. حضرت با آرامی و نرمش به او فرمود: «اگر از این درخت در مقابل قیمتی که به تو پیشنهادکردم، بگذری، در بهشت خانه ای را برای تو تضمین می کنم.» سمره باز هم با بی شرمی نمی پذیرفت و می گفت نه حاضراست درخت را بفروشد و نه حاضر است هنگام ورود اجازه بگیرد.

پیامبر از پافشاری او بر اشتباه خود ناراحت شد و فرمود: «تو انسان زیان رسان و انعطاف ناپذیری هستی. در اسلامهم نه زیان دیدن مورد قبول است و نه زیان رساندن.» سپس به صاحب باغ گفت: «برو درختش را از ریشه بکن و جلویشبینداز.» مرد به کمک چند نفر، درخت را از جای درآورد و آن را چند نفری آوردند و مقابلش انداختند. پیامبر به ویفرمود: «حالا برو درختت را هر جا که می خواهی، بکار.»

توسل

کربلا چشم نوازترین صحنه غیرت و ناموس پرستی است. در رأس تمام غیوران کربلا امام حسین علیه السلام است. او هنوززنده بود که لشکر به خیامش هجوم آورد. امام برآشفت و فرمود: «یا شِیعَهَ اَبِی سُفْیانٍ… اِرْجِعُوا اِلی اَحْسابِکُم اِنْ کُنْتُمْ عَرَبا کَماتَزْعَمُونَ اَنَا الَّذِی اُقاتِلُکُمْ وَتُقاتِلُونِی وَالنِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی ما دُمْتُ حَیّا؛ ای پیروان ابو سفیان…به حسب و شرافت خود بازگردید؛ همان گونه که می پندارید عرب هستید. من با شما می جنگم و شما با من می جنگید.زنها که گناهی ندارند، پس تا من زنده ام متجاوزانتان را از دست یازیدن و بی حرمتی به حرم من باز دارید.»

پس از ورود اسرای اهل بیت علیهم السلام به خرابه شام، یکی از کنیزان هند ـ زن یزید ـ به او گفت: «جمعی اسیر را در خرابهجای داده اند. خوب است ما هم برای تفریح به تماشای آنان برویم.» هند پذیرفت و لباسهای گران قیمتی پوشید و دستورداد صندلی مخصوصش را همراه او بیاورند. وقتی به خرابه آمد، هند پرسید: «شما از کدام شهر هستید؟» حضرتزینب علیهاالسلام پاسخ داد: «مدینه.»

وقتی هند نام مدینه را شنید، مشتاق تر شد و از روی احترام برخاست و نزدیک تر آمد وگفت: «سلام خدا بر مردممدینه! ای زن! آیا اهل مدینه را می شناسی؛ می خواهم درباره خانواده ای از تو بپرسم. حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: «آری. هرچه می خواهی بپرس.» اشک در چشمان هند حلقه زد و با بغضی در گلو گفت: «می خواهم از خانواده علی علیه السلام بپرسم. منمدتی کنیز آنان بوده ام.»

آن بانوی بزرگوار پرسید: «جویای حال کدام یک از اهل بیت او هستی؟» هند گفت: «می خواهم احوال حسین علیه السلام وخواهرانش، زینب علیهاالسلام و امّ کلثوم علیهاالسلام را بدانم. آیا از آنان خبری داری؟» آن حضرت گریست و فرمود: «ای هند! اگر از خانهعلی علیه السلام می پرسی، بدان که آن را ترک کرده ایم و منتظریم که خبر مرگمان را به آن خانه ببرند. اگر از حسین علیه السلام می پرسی،آن سر بریده که به دیوار کاخ شوهرت یزید آویزان است؛ سر اوست. اگر از برادرانش، عباس علیه السلام و دیگر فرزندانِ علی علیه السلام می پرسی، بدان که سر از بدنشان جدا و بدنهایشان را قطعه قطعه کردند. اگر از زینب می پرسی، من زینبم و این خواهرم، امّکلثوم است که لباس اسیری بر تن کرده ایم و در انظار مردم هستیم و اینان نیز یتیمان حسین علیه السلام هستند.

غیرتمندی زینب علیهاالسلام در هند نیز اثر کرد. هند سر به شیون و زاری برداشت و گفت: «وای مولایم حسین علیه السلام ! کاشکور بودم و تو و خواهران و کودکانت را در این وضع نمی دیدم.» او خاک بر سر پاشید و حجاب از سر افکند، گریبان دریدو پای برهنه به کاخ یزید رفت و فریاد زد: «ای یزید! نفرین بر تو باد که سر پسر رسول خدا را جدا کرده ای و اهل بیتش رادر مقابل نگاههای مردم قرار داده ای! در حالی که زنان خودت در حرم سرایت دور از نظرها هستند.»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *